-
چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۵۳ ب.ظ
- جناب آقای دکتر مهدی جمشیدی:
۱. ما "شأن علمی" داریم و مداخله در امور "عینی" و "انقلابی"، مخالف وجاهت و منزلت علمی ماست. ما باید فقط به "مبادی بعیده" و "انتزاعیاتِ بریده از واقعیّات" بپردازیم. این مسائل، "سیاسی" هستند و راه "سیاست" از "علم" جداست. اهل علم و پژوهش و معرفت نباید "سیاستزده" و "سیاسیکار" شود. ما سرگرم مباحثِ "مجرّد" و "انتزاعیِ" خویش هستیم و از "معقولاتِ بیخاصیّت"، لذّت میبریم. اینکه برای "جامعه" و "حاکمیّت" چه رخ خواهد داد و "نظم اجتماعی" و "هندسۀ سیاسی" به کدام سو خواهد رفت، کمترین ارزشی ندارد. وظیفۀ ما، اندیشهورزی در حوزۀ "مبادی" است و بس.
۲. "انقلاب" و "نظام" هم جزو سیاست هستند و ما نباید "وابسته به نظام" قلمداد شویم. ما مفتخریم که "مستقل" هستیم. سیاست، مبتنی بر "حقّ" و "باطل" نیست و فقط در چهارچوب "قدرت"، تعریف میشود. پس تفاوتی میان این و آن نیست. اسلامِ ما، "اسلامِ منهای انقلاب" است؛ "اسلامِ بیتفاوتها"، "اسلامِ حاشیهنشین"، "اسلامِ غیرسیاسی"، "اسلامِ قابلجمع با همه" ...
۳. انقلاب و نظام که هیچ، حتّی خودِ "اسلام" نیز از "شیوخ اسلام"، مهمتر نیست. باید نسبت به شیوخ اسلام، حسّاس و متعصّب بود و نه اسلام. بگذارید "ضروریّات دین" را انکار کنند و "بنیانهای باور دینی" را متزلزل سازند؛ آنچه که مهم است، بقای ماست. ما اسلام را برای خویش میخواهیم، نه خویش را برای اسلام. ما مقوّمِ دین هستیم نه خودِ دین.
۴. ما همیشه در میانۀ دو صندلی مینشینیم و با "مرزبندیِ ایدئولوژیک"، بیگانهایم. ما یاد گرفتهایم که چنان "مبهم" و "دوپهلو" سخن بگوییم و بنویسم که به هیچ اعتباری، کسی نتواند گریبان ما را بستاند. مگر فرح پهلوی، "انجمن فلسفه" بر پا نکرد و "فیلسوفانِ سنّتگرا" را فرانخواند و در کنار آنها ننشت؟! مگر سکولارها با فقهای سنّتی و لندنی و ... معارضه دارند؟! فردا نیز که این نظام برچیده شود، حتّی اگر نظام بعدی، "سکولار" باشد، ما منزلت خویش را خواهیم داشت. وجود ما، گرهخوره به هیچ نظامِ سیاسیای نیست. ما همچون ریگِ تهِ جوی هستیم که میمانیم. بگذار انقلابیها در زدوخوردها و نزاعها، هلاک شوند؛ ما فقط نظارهگریم.
۵. ما "دینداران هزینهگریز" و مؤمنان عافیّتطلب" هستیم که همواره از معرکه گریختهایم و "درسوبحث" را بر "مجاهدت" ترجیح دادهایم. ما اهل "علم" و "فضل" و "تعمّق" و "اعتدال" هستیم، نه همچون انقلابیها، "فحاش" و "هتّاک" و "نامعقول" و "خشونتگرا". ما "صراحت" و "شجاعت" و "غیرت" و "حسّاسیّت" را به عنوان "خشونت" و "فحاشی" و "تندی" و "بیادبی" ترجمه میکنیم تا سکوت و وادادگی خویش را توجیه کنیم. آری، انقلابیها، "تهیمغز" و "جزماندیش" و "نامتعادل" هستند، و ما "عقل کلّ" و "مرکز عالَم" و "دوراندیش".
۶. ما برای حسینبنعلی، "اشک" میریزیم و "مجلس" بر پا میکنیم، امّا "عملِ حسین" را تکرار نمیکنیم. ما در "صحنۀ عمل"، چونان هزارها مسلمانی هستیم که کربلا را به "نظاره" نشستند و نه در این سو بودند و نه در آن سو. امّا امروز، برای آنچه که رخ داده و تاریخی که سپری شده و هزینهای ندارد، گریان و نالان هستیم، بیآنکه اشک و آهمان، اندکی به "عمل" پیوند بخورد و "هزینهزا" و "خطرآفرین" باشد.
۷. آری، ما "حوزویان و دانشگاهیانِ سکولار" هستیم؛ "خواصِ بیاثر"، "نخبگانِ منفعل"، "عالمان بیعمل"، "دیندارانِ انباشته از مفاهیم و معارف و تهی از جسارت و اقدام"، "حاشیهنشینانِ موجّه و معتبر امّا بیتحرّک"، "محافظهکارانِ مصلحتاندیش و خودخواه" ... .
ما منطق عاشورا را در دهم محرّم سال شصتویک هجری، محبوس کردهایم تا بتوانیم رندانه و دنیاطلبانه، از "معرکه مبارزه" به "مرداب زندگی" بگریزیم.
زهی خیال باطل! خطّ سرخِ حسینبنعلی کجا و ما عافیّتطلبانِ چرتکهانداز کجا؟!